داستان های عبرت اموز

مطالب و داستان های جالب و کوتاه

داستان های عبرت اموز

مطالب و داستان های جالب و کوتاه

سلام دوست عزیزم،مهم نیست کی هستی و وبلاگ من را از کجا پیدا کردی اما می خوام بگم این وبلاگ رو نوشتم که هر وقت از همه جا خسته شدی یه سری بهش بزنی و یادت بیفته یکی اون بالا هست که همه ی ما رو خیلی دوست داره خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی فکر نکن من کس خاصی هستم که دارم این حرفها رو میزنم من هم خیلی وقتها یادم میره و کلی غر میزنم اما شاید با نوشتن این وبلاگ خودمم آدم بهتری بشم

به امید اینکه همه مون آدم بهتری باشیم

بایگانی

 حدیث یک فداکاری عصر دوشنبه 10 بهمن سال 1379 خواستم ایرانیان بدانند که در
چنین روزی در یکی دیگر از مناطق کردنشین ایران زمین و شهرستان کوچک
کامیاران،نوجوان که نه! بزرگ مردی یازده ساله به نام حامد فریدی در راه بازگشت از مدرسه وقتی متوجه می شود که سه نفر از همسن و سالهای خودش در میان آب و یخهای شکسته شده روی گودالی ایجاد شده بر روی رودخانه پایین تر از مدرسه گرفتار شده و با مرگ حتمی دست و پنجه نرم می کردند بلافاصله برخلاف درخواست اکثر حاضران در صحنه که به علت ترس از شکستن مجدد مابقی یخها قادربه کمک نبودند با شهامت هرچه تمامتر برای کمک به آنها اقدام و در حالی که ابتدا توسط شال گردنش بهنام صادقی را لب گودال کشیده و کاملا بیرون می آورد و برای بیرون کشیدن دو نفر دیگر (هادی فضلی و آرش کمانگر) مجبور می شود ریسک بیشتری نماید و کاملا به لبه یخ برود و در حالی که کاپشن خود را درمی آورد و از آنها می خواهد یک آستین آن را بگیرند و با تلاش زیاد در حالی که وزن آن دو نفر به علت خیس شدن لباسهایشان در آب خیلی سنگینتر شده بود آنها را به لبه یخ می کشد و از مرگ حتمی نجات می دهد

آن مرحوم در حالی که سعی می کند کاملاً آن دو نفر را به بیرون از آب بیاورد ناگهان یخ زیر پای خودش نیز می شکند و بعد از لیز خوردن با حالت شیرجه وار به داخل آب می افتد.

آن بچه شیرغیور، شناگر خوبی بود ولی متاسفانه از نقطه ای دیگر که لایه ضخیمی از یخ داشته سربیرون می آورد و تلاش معصومانه اش برای شکستن یخ و نجات خود بی نتیجه می ماند (شخصاً زخمهای روی پیشانی و زیرناخنهایش را در غسالخانه مشاهده کردم که ناشی از سعی اش برای ضربه زدن و چنگ کشیدن زیر یخها بود) بعد از دقایقی و رسیدن معلمها و ابتدا دور کردن هادی و آرش از منطقه خطر و حتی تلاش دو نفر از آن بزرگواران که شناگر هم بودند

برای بیرون آوردن حامدقهرمان، به علت سردی آب بی نتیجه می ماند تا اینکه بعد از یک ساعت و تخریب گودال توسط لودر و تخلیه آب جمع شده، جسد بی جان و یخ زده اش را جلوی چشمان و زجه های خواهر و مادرش بیرون کشیدند...

حال، اگر من حقیر بعد از سالها و در سیزدهمین سالگرد درگذشت و یا می توان گفت شهادت یکی از فرزندان صلاح الدین ایوبی این مطلب را در دنیای مجازی منتشر کردم  با الهام گرفتن از مردانگی کسانی چون معلم فداکار مریوانی آقای محمد علی محمدیان

خواستم یادآوری کنم که ایرانیان جلوه ایثار ، فداکاری و مردانگی بوده و هستند و سن و سال تاثیری در این طرز فکر ندارد.

چون حامد مدتی قبل داستان فداکاری معلم مرحوم ادهم مظفری را که برای نجات دخترشاگردش از چنگ رودخانه کام (روستای الک کامیاران) جان خود را تقدیم کرده بود شنیده بود.

حامد خوانده بود که شهید حسین فهمیده ، دهقان فداکار و ... را که با فداکاری، نام خود را در در تاریخ ایران زمین ثبت کرده بودند.

و جالب اینکه نهایت اهتمام مسئولین محلی هم نام گذاری دبستانی کوچک در داخل شهر و بعد از مدتی هم برچیدن تابلوی همان دبستان بود!

البته لطف بزرگ اهدای لوح تقدیری هم در این رابطه به پدر آن مرحوم نباید فراموش شود!!! پس انشالله شما مخاطب عزیز هم با اشتراک گذاری این مطلب کمک خواهید نمود تا ... اجرکم عندالله

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.